.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۲۴→
بلاخره بعداز یه مدت طولانی دست از سکوت برداشت وبه زبون اومد.بدون اینکه نیم نگاهی بهم بندازه،زیرلب گفت:دیانا...
- جانه دلم؟...
صدای مهربونش به گوشم خورد:
- اگه کسی که حالا کنارت نشسته،همونی که این همه اذیتت کرده،همونی که خودشیفته و شکموئه،همونی که اسمش ارسی گودزیلاس...اگه این آدم،بهت ابراز علاقه کنه...جوابت چیه؟...اگه بگه دوستت داره؟...اگه بگه هیشکی براش،تونمیشه؟...اگه بگه عاشقته؟...
به چیزی که می شنیدم ایمان نداشتم!...یعنی؟...بلاخره گفت؟...
چشمام از تعجب گرد شده بود وخیره شده بودم بهش...نگاهش وازروبروش گرفت وزل زدبه چشمام...تونگاهش آرامش واطمینان موج میزد...
- دیانا...من دوستت دارم!...
نفس عمیقی کشید...نگاهی به چهره متعجب وگیجم انداخت و لبخندی روی لبش نشست....
بالحنی که اطمینان و قاطعیت توش موج میزد،ادامه داد:
- به حرفم مطمئنم!این حرف واین احساس مال یه شب یا دوشب نیست...خیلی وقته به احساسم پی بردم.خیلی وقته فهمیدم عاشقتم!...فقط غرورم اجازه نمی دادکه باهات صادق باشم وبهت ابراز علاقه کنم...امشب با حرفای دایی احساس خطر کردم...با وجود این احساس خطر،دیگه صبروتحمل وحفظ غرور معنایی نداره!...من این ومی دونم که برگشتن خونواده ات یعنی زیاد شدن فاصله بین من وتو!یعنی دوری...یعنی فاصله...من طاقت دوربودن از تورو ندارم.نمی تونم نبودنت وتحمل کنم...اگه ازم بگیرنت،اگه ازپیشم بری،اگه کنارم نباشی...دیگه زندگی وزنده بودن برام معنایی نداره!...این ومی دونم که قلبم طاقت دوربودن از تورو نداره!!دیانامن به هیچ کس،همچین حسی نداشتم.نه به شقایقونه به هیچ دختردیگه.احساس من نسبت به شقایق عشق نبود اما احساسی که به تودارم اسمش
عشقه!مطمئنم دیانا...من عشق واقعی وباتوتجربه کردم.احساسی که به شقایق داشتم،حتی به گرد پای عشقم به تونمی رسه!من باتو ودرکنار توفهمیدم که عشق تلخ ونفس گیرنیست... توتصور غلطم ونسبت به عشق تصحیح کردی وعشق واقعی رو بهم نشون دادی!... دوستت دارم دیانا!...می دونم پارسا و پوریام عینا حرفایی رو بهت زدن که من زدم... اونا به احساسشون اعتراف کردن ونه شنیدن!پارسا و پوریا اونقدر شجاع بودن که با نپذیرفته شدن احساسشون کنار اومدن...اونقدری توان داشتن که پاگذاشتن روی علاقه اشون وبرای خواسته ات احترام قائل شدن...راستش منم از خدامه که مثل پوریا وپارسا شجاع ونترس باشم اما...نمی تونم!باورکن نمی تونم دیانا...نچشنیدن از زبون توبرام سخته!خیلی...اگه احساسم وپس بزنی...اگه...
- جانه دلم؟...
صدای مهربونش به گوشم خورد:
- اگه کسی که حالا کنارت نشسته،همونی که این همه اذیتت کرده،همونی که خودشیفته و شکموئه،همونی که اسمش ارسی گودزیلاس...اگه این آدم،بهت ابراز علاقه کنه...جوابت چیه؟...اگه بگه دوستت داره؟...اگه بگه هیشکی براش،تونمیشه؟...اگه بگه عاشقته؟...
به چیزی که می شنیدم ایمان نداشتم!...یعنی؟...بلاخره گفت؟...
چشمام از تعجب گرد شده بود وخیره شده بودم بهش...نگاهش وازروبروش گرفت وزل زدبه چشمام...تونگاهش آرامش واطمینان موج میزد...
- دیانا...من دوستت دارم!...
نفس عمیقی کشید...نگاهی به چهره متعجب وگیجم انداخت و لبخندی روی لبش نشست....
بالحنی که اطمینان و قاطعیت توش موج میزد،ادامه داد:
- به حرفم مطمئنم!این حرف واین احساس مال یه شب یا دوشب نیست...خیلی وقته به احساسم پی بردم.خیلی وقته فهمیدم عاشقتم!...فقط غرورم اجازه نمی دادکه باهات صادق باشم وبهت ابراز علاقه کنم...امشب با حرفای دایی احساس خطر کردم...با وجود این احساس خطر،دیگه صبروتحمل وحفظ غرور معنایی نداره!...من این ومی دونم که برگشتن خونواده ات یعنی زیاد شدن فاصله بین من وتو!یعنی دوری...یعنی فاصله...من طاقت دوربودن از تورو ندارم.نمی تونم نبودنت وتحمل کنم...اگه ازم بگیرنت،اگه ازپیشم بری،اگه کنارم نباشی...دیگه زندگی وزنده بودن برام معنایی نداره!...این ومی دونم که قلبم طاقت دوربودن از تورو نداره!!دیانامن به هیچ کس،همچین حسی نداشتم.نه به شقایقونه به هیچ دختردیگه.احساس من نسبت به شقایق عشق نبود اما احساسی که به تودارم اسمش
عشقه!مطمئنم دیانا...من عشق واقعی وباتوتجربه کردم.احساسی که به شقایق داشتم،حتی به گرد پای عشقم به تونمی رسه!من باتو ودرکنار توفهمیدم که عشق تلخ ونفس گیرنیست... توتصور غلطم ونسبت به عشق تصحیح کردی وعشق واقعی رو بهم نشون دادی!... دوستت دارم دیانا!...می دونم پارسا و پوریام عینا حرفایی رو بهت زدن که من زدم... اونا به احساسشون اعتراف کردن ونه شنیدن!پارسا و پوریا اونقدر شجاع بودن که با نپذیرفته شدن احساسشون کنار اومدن...اونقدری توان داشتن که پاگذاشتن روی علاقه اشون وبرای خواسته ات احترام قائل شدن...راستش منم از خدامه که مثل پوریا وپارسا شجاع ونترس باشم اما...نمی تونم!باورکن نمی تونم دیانا...نچشنیدن از زبون توبرام سخته!خیلی...اگه احساسم وپس بزنی...اگه...
۱۵.۷k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.